امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ناردونه ی خونمون

این چیه؟

میدونی پسر. الان 4-5 روزه منو یاد تبلیغی انداختی که چند وقت پیشتر تلویزیون نشون میداد. داستان تبلیغ ازاین قرار بود که یه پدری به یه گنجشک اشاره میکرد و از پسرش میپرسید این چیه؟ پسره تا 4 بار گفت گنجشکه. دفعه پنجم عصبانی شد و سر پدرش فریاد زد مگه نمیبینی؟ چندبار بگم گنجشکه؟ بعد پدر یه دفتر خاطرات رو به پسرش میده که خاطرات کودیه پسرش رو توش نوشته. پدره نوشته بود که امروز تورو به پارک بردم و تو با دیدن یه گنجشک 20بار پرسیدی این چیه؟ و من هربار با ذوق گفتم گنجشکه. پسر با خوندن این صفحه ناراحت میشه و عذر خواهی میکنه. راستش من هربار با دیدن این تبلیغ که در مورد احترام به شخصیت پدر و مادر بود گریه میکرد. حالا که سه شنبه است و تو دقیق...
24 خرداد 1391

سفر کربلا

عزیزم این اولین سفرت با هواپیما بود. استرس زیادی داشتم ولی خدارو شکر که راحت رفتیم و برگشتیم. اصلا اذیت نشدی. دوشنبه 19 اردیبهشت از فرودگاه امام پرواز کردیم به نجف.موقع پرواز و موقع نشستن هواپیما بهت شیر دادم که گوشهات نگیره و اذیت نشی. چه قدر خوب و با صفا بود.ممنون هستم از خدا که اولین سفر من هم به این مکان های مقدس تو هم باهام بودی. چه قدر همه ی گروه دوست داشتن و توی وروجک هم حسابی از همه دلبری کردی. کوچیکترین زائر توی گروه تو بودی. خلاصه که چه خوب بود و الان هم یاداوریش چه لذت بخشه.البته خوب دلم میخواد که بازم بریم. دایی رضا و زندایی هم فردا دارن میرن. خوش به سعادتشون. راستی تو کربلا که بودیم 8 ماهت تموم شد. چه قدر ...
24 خرداد 1391

دوباره اومدیم...

خیلی وقته که نتونستم بیام اینجا.یک سال. ولی برای من از یه نظرایی بیشتر طول کشید(چون سخت  بود) از یه نظرایی زود گذشت چون بزرگ شدن پسرم لذت بخش بود. حالا باورم نمیشه پسرم که الان پیشمه 20 ماهش تموم شده. به راحتی و زیبایی حرف میزنه. شعر میخونه. عاشق تاب و سرسره است و همه کاراش رو هم دوست داره خودش انجام بده. و میگه خودم بلدم و ... ولی فعلا چنتا از عکسای تولدشو میزارم تا دوباره بیام و بیشتر از کاراش بنویسم. گل پسرم عاشقتم. ...
24 خرداد 1391
1